سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش میراثى است گزین و آداب ، زیورهاى نوین جان و تن و اندیشه آینه روشن . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط محسن نصیری در 93/8/25:: 9:2 صبح


باد،چه خوش می وزد،از پس گیسوی تو


کاش که من هم چو باد،راه برم سوی تو



کرد اسیرم به راه،چشم تو با یک نگاه


کرده طلسمم کنون،نرگس جادوی تو



بوی تو بوی بهشت،کام تو چون باده گرم


کاش که روزی شوم،ساکن مینوی تو



 قبله ی من چشم تو،دست دهم دست تو


مست شدم مست تو،در هوس بوی تو



سرمه ی چشمان من،خاک در کوی توست


مرهم این دو اسیر،هست به جاروی تو



آمدنم پیش تو،کار به پایم نداشت


عشق مرا می کشید،در طرف کوی تو



مستی و هشیاری ام،عاشقی و زاری ام


هیچ ندارد دلیل،جز نگه روی تو



عشق غم فاصله،در ته چشمان ماست


کاش ببندد به هم،با گره موی تو



بار غم عشق را،با دل و جان می کشم


قامت هامون شکست،این خم ابروی تو



مرهم زخم دلم،گرمی دستان توست


بوی خوش زندگی،از گل خوشبوی تو



قالب:غزل


دفتر:خاکستر عشق


شاعر:محسن نصیری(هامون)

 


کلمات کلیدی :