به شمعی دل سپردم تا سحرگاه
و او در آتش دل در زبانه
به او دل دادم و در جانم انداخت
غمی با شعله های جاودانه
ز شوق آتشین هم نشینی
شده آب از سر و رویش روانه
رخش از آتش عشقش گل انداخت
و شرم او به رخسارش نشانه
سکوت آتشین دلنوازش
حکایت می نمود از صد فسانه
به پایان تا رسید از خانه ام رفت
سوار دود خود تا بی کرانه
به پای من نشستی تا نگیرد
دلم را بی کسی های شبانه
غم بی هم زبانی آتشم زد
نهادم آتش دل را بهانه
دل دیوانه ی بی هم نفس را
به دست تو سپردم عاشقانه
سرود آتشین داغ هامون
به آتش می کشد آرام خانه
قالب:قطعه
دفتر:حسرت پرواز
شاعر:محسن نصیری(هامون)