سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کژی، با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط محسن نصیری در 93/8/22:: 10:56 صبح


شود آیا ببینم با دو دیده


رخ آرام جان غم کشیده



بگوید پیله ام خندان که برخیز


پگاه خوب پروازت رسیده



در این صحرای خشک آتش افروز


به خاک غربتم باران چکیده



چه خواهد شد،رسد بر گوش مردم


که مرغ مانده در دامی پریده



چه گویم من ز باغ سبز هستی


که دست ما گلی هرگز نچیده



کنار غم چو در شب ها نشستم


چه گویم من از این گفت و شنیده



نمی نالم من از ناکامی خویش


که این ویران دل از عالم بریده



به نام زندگی در آتش افتاد


دلی که طعم بودن را چشیده



مرا از روز اول آفرینش


برای غمگساری برگزیده



دل هامون برای این سرایش


به تخت شب نشینی آرمیده



قالب:غزل


دفتر:فریاد سکوت


شاعر:محسن نصیری(هامون)


 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محسن نصیری در 93/8/20:: 11:35 صبح


قاصدک آخر دنیا اینجاست


قصه ی غربت شبها اینجاست

 


آرزو های مرا دیشب باد


برد و امشب همه غمها اینجاست

 


برگ ها در شب پاییز افتاد


چوبه ای خالی و تنها اینجاست

 


حسرت بردن نام یاری


بر در بسته ی لبها اینجاست

 


با اتاقی که پر از تنهاییست


گفته ام جای من آیا اینجاست؟

 


نفسی سرد تر از دستانم


بوی مرگ است که با ما اینجاست

 


هیچ کس نیست که با او گویم


چه غمی در شب تبها اینجاست

 


قاصدک بار سفر باید بست


طاقت ماندن من تا اینجاست

 


زندگی در شب تنهایی مرد


عکس دمهای مسیحا اینجاست

 


می رود یک شب از اینجا هامون


تا ابد بستر سرما اینجاست

 


قالب:غزل


دفتر:شهر غم


شاعر:محسن نصیری(هامون)


 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محسن نصیری در 93/8/19:: 1:34 عصر


سلام


این شعر در قالب مثنوی و اولین شعر کاملی هست که من در سال 1380 و در سن هشت سالگی سرودم البته در سال 1386 این شعر رو ویرایش کردم


شاید خیلی ها از اینکه من از هشت سالگی شعر میگم تعجب کنند چیزی که از همون موقع هم بود و حتی معلم های من باور نمی کردند که این شعرها سروده من باشه


ولی باید بگم که همون سن کم هشت سالگی علاقه ی بسیار زیادی به شعر داشتم و تعداد زیادی از شعرهای سعدی،حافظ و مولانا رو حفظ کرده بودم و بیشتر از الانم شاهنامه حفظ بودم


و ساده می تونم بگم که شعر گفتن من از حسادت کودکانه من به جایگاه شعرا در خانواده شروع شد



دیدمی گنجشک بر روی زمین


گربه ای از بهر او کرده کمین

 


گفتم ای گربه چه کار تو به اوست

 

گربه با نجوا بگفت قصدم نکوست

 


گفتم ای گربه مگر آن هم شود


قصد یک گربه به جز جان هم شود

 


گربه گفتا ما خصومت ها به موش


وز کلامت خون ما آمد بجوش

 


گر ز بدبینی چنین نیت رواست


ای تو ای انسان دل ما با خداست

 


روبهی دیدم که با دوز و کلک


می کشد در کار این گنجشک سرک

 


دیدمی گربه که او ناگه خزید


باعث آن شد که آن گنجشک پرید

 


دیدمی روبه که با خصم زیاد


سر و پا بر پیکر گربه فتاد

 


روبه آن گربه گرفت و آن بخورد


گربه ی ما در ره گنجشک بمرد

 


این ره گنجشک همان راه خداست


گربه اینجا چون همان انسان ماست

 


ای تو انسان خوش بیا و خوش ببین


چون ز بدبینی شده تیره زمین

 


که در هر لحظه با یاد خداست


محسنا او از چنین اندرز جداست



قالب:مثنوی


دفتر:قند پارسی(مجموعه شعرهای قبل از 1386)


شاعر:محسن نصیری(هامون)


 


کلمات کلیدی :

<      1   2   3